خاطره دختر ژیمناست در المپیک توکیو
خاطره دختر ژیمناست در المپیک توکیو
پای خاطرات تنها المپین ژیمناستیک زنان ایران نشستیم و او از خاطرات خوب و بد سالهای حضورش در این رشته سخن گفت. با روی خوش به استقبالمان آمد و به همراه پسر بچهای ۴ ساله در ورودی خانه ظاهر شد. نوهاش را تنها دلخوشی این روزهایش معرفی کرد؛ روزهایی که به قول خودش زندانی شده و دیگر تاب و تحمل حضور در فدراسیون را ندارد. فدراسیونی که روزی خانه اش و او شروع کننده و راهگشای فعالیت زنان ایران در این عرصه بوده است.
جمیله سروری دختری ۱۲ ساله بود که بعد از اما و اگرهای فراوان مسافر المپیک ۱۹۶۴ توکیو شد. اولین قهرمان، اولین مربی، اولین داور و اولین مسئول زنان ژیمناستیک ایران مسئولیتهای بعدی او در عرصه ورزش بود.
هر چند که در آخرین روزهای حضورش در فدراسیون به عنوان نایب رییس به او خیلی بی مهری شد اما او اخراجش را افتخاری میداند که به واسطه آن خانه نشینی را تجربه کرد و طعم زندگی بدون دغدغه را چشید. حالا دیگر تمام زندگی او شده نوه، خانواده، همسر و یک دنیا دوست خوب. حالا دیگر آخرین چیزی که او میخواهد این است که قبل از اینکه از دنیا برود بار دیگر ژیمناستیک را در اوج ببیند.
سروری با صبر و حوصله خاطرات ۷ دهه زندگیاش همچون نحوه ورودش به ژیمناستیک، حضور در المپیک، تماشای آخرین کشتیهای مرحوم تختی و …. را برایمان زنده کرد. در ادامه گفت و گوی ۹۰ دقیقهای ایسنا با جمیله سروری را میخوانید.
به خاطر علاقه پدرم ژیمناستیک را در خانه شروع کردم
ژیمناستیک ایران سابقه ۹۰ ساله دارد. البته قدمت ژیمناستیک مردان ۲۰ سال جلوتر از زنان بود. مردان سالنهایی برای تمرین داشتند. اولین سالن هم در پارک شهر تهران باز شده بود. یک چادر بادی بود که وسایل ژیمناستیک داشت. من به آن سالن رفته بودم. حتی مردان قبلتر از شروع ژیمناستیک زنان، سفر خارجی هم رفته بودند. پدرم در جوانی ژیمناستیک را دیده بود اما خبر نداشت همچین رشتهای در ایران در بخش زنان میتواند فعال باشد. از روی علاقهای که داشت در خانه ژیمناستیک را با من شروع کرد. من عکسی دارم که در ۳ سالگی در بالکن خانه پا باز نشستهام. پدرم در زمان خودش فراتر از دوران پیش میرفت. او ورزشی نبود ولی خیلی علاقهمند به ورزش بود. خودش برای خودش ورزش میکرد. حتی اهل کوه هم نبود. دیپلمات بود و در وزارت خارجه کار میکرد. علاقه وافری به ژیمناستیک داشت و حتما آن را جایی دیده بود. من فرزند اول خانواده بودم و پدرم دوست داشت تمام آرزوهایش را روی من پیاده کند. از این بابت خیلی اذیت شدم چون دوران کودکی نداشتم و تمام زندگی من در قالب ورزش سپری شد.
کاخ ورزش اولین سالن ژیمناستیک زنان ایران بود
۵ سالم بود و هنوز مدرسه نمیرفتم که پدرم آنقدر جست و جو کرد تا یک سالن در طبقه زیرین کاخ ورزش که مختص سازمان تربیت بدنی بود پیدا کرد. یک راهروی طولانی با عرض کم اما طول زیاد بود. آن طرفش هم سالن وزنه برداری بود که ورزشکارانی چون نصیری و برومند در آن وزنه میزدند. اولیهترین وسایل ژیمناستیک را داشت. من از این سالن شروع کردم. در این سالن زن ۳۰ ساله هم بود، دختر بچه ۶ تا ۱۰ ساله هم بودند؛ چیزی که در ژیمناستیک غیر ممکن است. رده بندی سنی در این رشته خیلی مهم است. مرحوم احمد عسگری نیک مربی ما بود. آن اولین سالن ژیمناستیک زنان ایران بود اما بعد از ۶ ماه یا یک سال یک سالن هم در مشهد توسط آقای یزداد افتتاح شد. آقای اعظمی در شیراز نیز یک سالن برپا کرد. خلاصه مردان بانی شدند تا سالنهای زنان راه اندازی شد.
بانی ژیمناستیک زنان ایران بودم
خلاصه در آن زمان با سنهای مختلف در این سالن کار میکردیم. به همین دلیل است که میگویم ما بانی ژیمناستیک زنان ایران بودیم. این را با کمال صراحت و محکم میگویم که من و دو سه نفر دیگر بانی و شروع کننده ژیمناستیک زنان ایران بودیم. من اولین قهرمان، تنها المپیکی، اولین مسئول فدراسیون، اولین داور، اولین مربی و اولین نایب رییسی بودم که البته مرا از فدراسیون بیرون کردند (با خنده). راه را خودم باز کردم بنابراین همیشه در همه مراحل حضور داشتم.
به خاطر سختگیریهای پدرم عصبی بودم
پدرم در ورزش خیلی جدی بود و اصلا شوخی نداشت. هیچ روزی نبود که من مثل بقیه دخترها آزاد باشم و سینما بروم. تا ۱۷ یا ۱۸ سالگی که ورزش میکردم شرایط همین بود. همیشه برنامه من مشخص بود. مدرسه، خانه، سالن و تمرین باله. باله ملزوم ژیمناستیک بود و باید میرفتیم. حتی اگر سفری به شمال میرفتیم باید روی ماسه تمرین میکردم. اگر در شهرستان بودیم کاه پهن میکرد و من روی آنها تمرین میکردم. من خیلی صدمه دیدم و از این بابت خیلی عصبی بودم. من هیچ خاطرهای از دوران کودکی و نوجوانیام ندارم. اما بعد دیدم که پدرم چه خدمتی به من کرده است. من آن زمان اذیت شدم اما در آینده خیلی به من کمک شد و دیدم که پدرم چقدر به من لطف داشته است.
چند سالی در کاخ ورزش کار کردم تا اینکه سازمان تربیت بدنی تصمیم گرفت که زنان ایرانی را برای اولین بار راهی مسابقات المپیک کند. طبق قوانین اسلامی ورزشکار زیر ۱۶ سال اجازه حضور در مسابقات بین المللی را نداشت. از طرفی هم علاقهای نداشتند که مرا به المپیک بفرستند. ویرا تمام هم و غم خود را روی من گذاشت که این کار انجام شود. در سه انتخابی اول شدم و مرا راهی المپیک کردند.سازمان تربیت بدنی تصمیم گرفت زنان را به المپیک ۱۹۶۴ توکیو بفرستد
۳ یا ۴ سالی در همان کاخ ورزش تمرین میکردم. سازمان تربیت بدنی هم دو مربی به نام خانم ویرا و آقای ژوزف را از چکسلواکی آورده بود. این زن و شوهر دو سال ایران بودند. خانم، مربی ما و همسرش مربی ژیمناستهای آقا بود. ما در همین زیرزمین خانه ورزش و مردان هم در همان چادر پارک شهر تمرین میکردیم. نزدیک به مسابقات المپیک ۱۹۶۴ توکیو شدیم که سازمان تربیت بدنی تصمیم گرفت که زنان ایرانی را برای اولین بار راهی مسابقات المپیک کند. ۴ زن دوومیدانی کار را از شاخههای مختلف انتخاب کردند. قرار بود یک زن هم از ژیمناستیک اعزام شود. نمیدانم چه شد که واقعا سازمان تربیت بدنی رشته نوپای ژیمناستیک را برای اعزام انتخاب کرد. در این رشته هم باید تیم اعزام میشد تا یک مقام یا جایگاهی بدست آید.
نمیخواستند من به المپیک بروم اما در سه انتخابی اول شدم
آن موقع سال ۱۳۴۲ بود و من ۱۲ ساله بودم. طبق قوانین آن زمان ورزشکار زیر ۱۶ سال اجازه حضور در مسابقات بین المللی را نداشت. از طرفی هم علاقهای نداشتند که مرا به المپیک بفرستند. مسابقه انتخابی میگذاشتند، من اول میشدم دوباره یک مسابقه دیگر! مد نظر برای اعزام فرد دیگری بود اما پدرم مثل شیر ایستاده بود. خودم هم که چندین بار اول شدم و دیگر نمیتوانستند کاری کنند. روزنامهها هم خیلی شلوغ کرده بودند و مدام تیتر میزدند که “سروری زیر سن قانونی است/ سازمان تربیت بدنی درصدد این است که ببیند چه باید کند که اگر نشود خانم X (بالای ۱۶ سال) برود”. برای حضور در مسابقات المپیک حد نصاب وجود داشت. هر ژیمناست باید در المپیک دو برنامه اجرا میکرد. برنامه روز اول را فدراسیون جهانی مشترک به همه میداد و برنامه دوم اختیاری و با ژیمناست بود. این برنامه باید سنگینتر از برنامه فدراسیون جهانی میبود. ویرا تمام هم و غم خود را روی من گذاشته بود که این کار انجام شود. بعد از اینکه سه انتخابی برگزار کردند و من اول شدم سازمان تربیت بدنی اعلام کرد که طبق دستوراتی که از بالا آمده سروری به المپیک اعزام میشود.
بهترین خیاط ایران برای ما کت و دامن دوخت
پنج زن بودیم که مقدمات سفر ما را به المپیک آماده کردند. من خیلی کوچک بودم. ۴ خانم دیگر در رده سنی ۱۸ تا ۲۰ ساله و دوومیدانیکار بودند. لباس آنچنانی برای ما تهیه شد. مالمارتین بهترین خیاط ایران بود که در میدان کاخ خیاطی میکرد. برای ما کت دامن و کلاه و لباسهای دیگر دوخت و آماده شدیم. خیلی محترمانه اعزام شدیم نه مثل الان که حتی گرمکن را هم خود ورزشکار میخرد. آن موقع من از همه کوچکتر بودم و به همین دلیل همه از من حمایت میکردند. خانم پیرنیا مسئول ورزش تربیت بدنی همراه ما بود. او از خانوادهای بسیار محترم و فرهیخته بود. همه چیز عالی پیش میرفت و خوب بود.
دولت ژاپن برایم مربی انتخاب کرده بود
در المپیک ۱۹۶۴ توکیو تنها و بچهای ۱۲ ساله بودم. طبیعتا باید یک مربی مرا حمایت میکرد. ویرا که از چکسلواکی بود به همکارش نامه نوشت که “جمیله شاگرد من است او را در المپیک حمایت کنید، مراقبش باشید و در تمرینات او را همراهی کنید.” البته دولت ژاپن هم که میدانست از ایران یک ورزشکار تنها میآید یک مربی خانم برایم انتخاب کرده بود که مرا به تمرین ببرد. دو سه بار که با این مربی و با تیم ملی چکسلواکی تمرین کردم با مربی ژاپنی به سالنی رفتیم که مسابقات قرار بود در آن برگزار شود. سوار اتوبوس شدیم و به محل مسابقات رفتیم.
منِ ندید بدید تا عظمت سالن مسابقات المپیک را دیدم احساس کردم نمیتوانم. نمیشود در این سالن بمانم. بدون اینکه بگویم سوار اتوبوسها شدم و به دهکده برگشتم. به هتل که رسیدم تب کردم و در بیمارستان بستری شدم. بعد از دو سه روز حالم بهتر شد. لباس پوشیدم و به مسابقه رفتم. چیزی که بلد بودم را به نمایش گذاشتم. نمی دانستم آنقدر مورد توجه قرار میگیرم.عظمت سالن المپیک را که دیدم تب کردم
منِ ندید بدید که در یک سالن ۲ در ۱۵ متر، با تشکهای غیر استاندارد، بدون تخته موازنه و با چوبهایی که دستی تراشیده بودند تمرین کرده بودم به آن سالن رفتم و تا عظمت سالن المپیک را دیدم احساس کردم نمیتوانم. نمیشود در این سالن بمانم. این صحنهها هیچ گاه بعد از ۶۰ سال از یادم نمیرود. مربی ژاپنی با زبان بیزبانی به من گفت برای تمرین لباسم را عوض کنم. من با هدف تعویض لباس به محوطه برگشتم و بدون اینکه بگویم سوار اتوبوس شدم و به دهکده برگشتم. اتوبوسها و سالنها مشخص بود. بنده خدا منتظرم مانده بود، دنبالم گشته و دیده بود نیستم و به دهکده برگشته بود. من به هتل که رسیدم تب کردم. نمیدانم از ترسیدن بود یا چه اما مریض شدم. حالم بد بود و در بیمارستان بستری شدم.
در بیمارستان توکیو بستری شدم
دو روزی در بیمارستان بودم و مدام ورزشکاران ایرانی به سراغم میآمدند. من از همه کوچکتر بودم. افراد زیادی به دیدنم آمدند و خیلی صمیمی با من برخورد کردند. به من میگفتند نترس، چنین و چنان است، اصلا مهم نیست چندم شوی اما اگر مسابقه ندهی در ایران مواخذه خواهی شد چون برایت هزینه شده است. من هم ترسیدم و بعد از دو سه روز حالم بهتر شد. لباس پوشیدم و به مسابقه رفتم. چیزی که بلد بودم را به نمایش گذاشتم. نمیدانستم آنقدر مورد توجه قرار میگیرم.
در المپیک به خاطر سن کمم خیلی مورد توجه قرار گرفتم
سن قهرمانان دنیا اکنون به ۱۳ یا ۱۴ سال رسیده اما آن زمان قهرمانان بالای ۱۸ سال سن داشتند. در همان المپیک ۱۹۶۴ “ویرا چاسلاوسکا” ۲۰ ساله بود که از تیم چکسلواکی قهرمان شد. من کوچک بودم و به همین دلیل خیلی مورد توجه قرار گرفتم. خیلی از پیرزنها که برای دیدن مسابقات میآمدند از من خوششان میآمد. من را صدا میزدند، نوازش میکردند چیزهایی میگفتند که نمیفهمیدم. بعد هم از داخل روسریشان به من عروسک میدادند. رسمشان است که کادوهای خود را در روسری بپیچند. کلی از این هدایا گرفتم. مهندس والا رییس فدراسیون ژیمناستیک، عزیزآبادی از سازمان تربیت بدنی و عزت پیرنیا هم در سالن مسابقات بودند. مسابقه که تمام شد خبرنگاران زیادی برای مصاحبه آمده بودند ولی نمیفهمیدم آنها چه میگویند، یا خودم چه میگویم. من در حال و هوای این داستانها نبودم. عظمت ماجرا را درک نمیکردم. نمیدانستم المپیک آخر ورزش است و هدف همه ورزشکاران این است که به این مرحله برسند. پدرم به این اتفاقات افتخار میکرد و همه در وزارت خارجه میدانستند که دختر سروری به المپیک رفته است. پدرم دوستی داشت که میگفت کتک هایی که جمیله خورده اگر من هم خورده بودم ۶ بار به المپیک رفته بودم. (با خنده)
آخرین کشتی تختی را در توکیو دیدم/ او از باختش ناراحت بود
آخرین مسابقات تختی در توکیو بود ما پنج دختر برای دیدن مبارزه او به سالن رفتیم. تختی هم باخت. او با آن عظمت و هیکل جلو آمد. چیزی نگفتیم. سرش پایین و از باختش ناراحت بود. تنها چیزی که در آن دوران کودکی یادم میآید این است که وقتی به ما دست داد دیدم چقدر دستهایش در مقابل دستهای من بزرگ است. تختی عرق ملی داشت و خیلی بزرگ بود. او خیلی با حیا بود و بعد باختش روی دیدن مردم را نداشت. من خانواده او را می شناختم. بابای من با برادرش دوست بود و ما به کارخانه آنها رفته بودیم. برادرش در خانی آباد کارخانه داشت و مواد شوینده به نام قهرمان میساخت. برادرش هم خیلی قوی و قد بلند بود. این حیا و بزرگواری در کل خانواده دیده میشد. من در برگشت از المپیک توکیو با تختی در یک هواپیما نبودم اما شنیدم استقبال زیادی از او شده بود. تختی خیلی بین مردم محبوب بود.
مردم توکیو ما را به خانهشان دعوت میکردند
بیست و خوردهای روز در المپیک بودم. چند روزی را با تیم چکسلواکی تمرین کردم، دو سه روز در بیمارستان بستری بودم و دو روز هم که مسابقه داشتم. خاطراتی در ذهن دارم که فرار از سالن یکی از آنها است (با خنده). مردم شهر استقبال خوبی از ما داشتند، مثلا یک روزی به صرف چای ما را دعوت میکردند. یادم میآید به یک خانهای دعوت شدیم، از آن خانههای ژاپنی و اصیل با آن میزها و سیستمی که دارند. دختران دوومیدانی با هم میگفتند و میخندیدند. من را تحویل میگرفتند اما بین خودشان حرفهایی بود که من نمیفهمیدم. چای هم که آوردند خیلی بد بود. انگار پودر سدر را در آب بریزی و بخوری. بندگان خدا این را جلوی ما گذاشتند و این دوستان من از خنده غش کرده بودند. نه میتوانستیم آن را بخوریم و نه میشد نخوریم، بد بود. در همان دهکده یک شب هم خانم پیرنیا به ما گفت نام شما به تاریخ ورزش ایران رفت اما جمیله هنوز زمان دارد باز هم در المپیک شرکت کند. تمام اینها برای من مانده و خاطره شده است. انگار من با این خاطرات خوش هستم و با آنها زندگی میکنم.
هنوز با همدورههایم رفت و آمد دارم
آن زمان ارتباطات مستحکمتر، عمیقتر و عاطفیتر بود. من هنوز دوست دارم به دوستانم نزدیکتر باشم اما خب نمیشود. از زمانی که به سالن کاخ رفتم هم دورههای زیادی پیدا کردم همچون سیمیندخت طاهری که از من چند سالی بزرگتر بود و هنوز با هم در ارتباطیم. مینا و شهلا دخترخاله های پدریم که دوقلو هم بودند و هنوز هم با وجودی که در ایران نیستند با هم ارتباط داریم. ناهید دقیق، خانم نظمی و خیلی از دوستان دیگرم هستند که با هم دیدارهایی داریم. البته تعدادی هم بودند که مقطعی آمدند و رفتند.
دستور دادند مرا به شوروی بفرستند
بعد از المپیک شرایط خیلی خوب بود. تا سال ۴۷ که کماکان ژیمناستیک کار میکردم و جایگاهم مشخص بود. سال ۴۷ که ۱۷ سالم بود در مسابقه قهرمانی کشور شرکت کردم که در ارومیه فعلی برگزار شد. البته آخرین مسابقه من شد. آنقدر مسابقات قهرمانی کشور مهم بود که مسئولان کشوری برای تماشای اختتامیه آمده بودند. مسابقات که تمام شد آقای پرنده که در نیروی زمینی کار میکرد به مسئولان گفته بود که سروری ژیمناست خوب و مستعدی است و می توان روی آن سرمایه گذاری کرد که دستور داده بودند من را به کشوری همچون شوروی بفرستند که ژیمناستیک قوی دارد. آن موقع ژیمناستیک شوروی و ژاپن روی بورس بود.
با رفتن به پاکستان از ژیمناستیک دور شدم
از مسابقات که به تهران برگشتم پدرم برای ماموریت ۴ ساله همراه خانواده راهی پاکستان شد اما من برای اعزام به شوروی در تهران ماندم. ۵ یا ۶ ماهی در خانه دخترخالههای پدریم ماندم. کم کم احساس کردم برای اعزام به شوروی امروز و فردا میکنند و کاسهای زیر نیم کاسه است. با پدرم تماس گرفتم و گفتم خسته شدم. اینها هم هی امروز و فردا میکنند. گفت همه چیز را رها کنم و به پاکستان بروم. من هم دیگر ورزش را رها کردم چون متاسفانه در پاکستان اصلا اثری از ژیمناستیک نبود و اصلا نمیدانستند چه رشتهای است. باز هم در حیات سفارت برای خودم تمرین می کردم اما همین وقفه سبب شد که عقب بمانم. البته در همین شرایط با من در ارتباط بودند که به مسابقهای که در شوروی بود اعزام شوم اما دیگر پدرم اجازه نداد.
در ۲۰ سالگی به عنوان داور و مربی به ورزش برگشتم
یک سالی از ماموریت پدرم مانده بود که من و خواهرم خسته شدیم و به ایران آمدیم. دیگر ۲۰ سالم شده بود و اینبار در قالب مربی و داور به سراغ ورزش رفتم. به دورههای مربیگری و داوری در خارج از کشور مثل فرانسه اعزام شدم. همچنین از فدراسیون جهانی داور بینالمللی میآمد و دوره برگزار میشد. در همین ماجراها استخدام آموزش و پرورش شدم و ۱۱ سال خدمت کردم. در این فاصله ازدواج کردم، بچه دار شدم و مسئله جنگ پیش آمد. ما به اتفاق خانواده به سوئد رفتیم. سه سال ماندیم و در آنجا خیلی سراغ ورزش نرفتم. انگار دلزده شده بودم. دیگر سنم هم اجازه نمیداد از اول شروع کنم.
تا سال ۹۶ در فدراسیون فعال بودم
بعد از جنگ دوباره به ایران برگشتیم. کار و زندگی را از اول شروع کردیم. به سمت ژیمناستیک رفتم اما اینبار در سمتهای مدیریتی فعال شدم. دیگر کار آموزشی هم کمتر میکردم. مسئول انجمن ژیمناستیک کشور و مسئول آموزشگاههای کشور بودم. در سال ۱۳۸۳ مسئله ادغام پیش آمد. پیش از آن زنان زیر نظر انجمنها بودند و فدراسیون برای مردان بود. من هم تا سال ۱۳۹۶ در فدراسیون بودم و در همه زمینه حضور داشتم.
تا سال ۹۶ در فدراسیون خدمت کردم بعد که درگاهی رییس فدراسیون شد با یک لگد همه را بیرون انداخت. البته من قبلتر رفتم ولی بعد نامم در لیست اخراجیها بود. من هم در خانه نشستم و دیدم چقدر خانه نشستن لذت بخش است. اکنون زندگی من شده خانواده، نوه و یک همسر بیمار اما با احساس خوب. باور نمیکنید که بخش قشنگ زندگی من داشتن یک دنیا دوست خوب استاشباع و خسته بودم؛ خانه نشین شدم
سال ۹۶ اینچه درگاهی رییس فدراسیون شد و با یک لگد همه را بیرون انداخت. البته من قبلتر رفتم اما نامم در لیست اخراجیها بود. من هم در خانه نشستم و دیدم چقدر خانه نشستن لذت بخش است. برگزاری یک مسابقه کلی دردسر داشت، آمبولانس، دکتر، داور، تغذیه، سرداور. دیگر احساس کردم بس است. من اشباع و خسته بودم. اکنون زندگی من شده خانواده، نوه و یک همسر بیمار اما با احساس خوب. باور نمیکنید که بخش قشنگ زندگی من داشتن یک دنیا دوست خوب است. دوستان ورزشی ۴۰، ۵۰ یا ۶۰ ساله زن و مرد. نمیدانم آنها به من خیلی لطف دارند یا من آنها را خیلی دوست دارم اما قشنگترین بخش زندگی من آنها هستند.
ژیمناستیک در ایران خیلی قوی بود
ژیمناستیک ایران در آن ابتدای تاسیس خیلی قوی بود. بعد از سه سال دوری وقتی از پاکستان برگشتم دیدم چقدر ژیمناستیک رشد کرده است. ما در آن زمان مربی خانم نداشتیم و اغلب ژیمناستها با مربیان مرد کار میکردند. اعتماد به نفس ژیمناستها بالا بود. اینها باعث تحول عظیمی در ژیمناستیک شد. آن زمان خانم ها مهوش خلیلی، مهین آذر، رویا و آذر دولو قاجار قهرمانان خیلی خوبی بودند. مازندران، شیراز، تهران و خیلی از استانها در مسابقات تیم داشتند و اینها باعث رقابت شده بود. قهرمانی کشورها واقعی بود. از طرفی هم مسابقات همبستگی کشورهای اسلامی راه اندازی و مزید بر علت شده بود. کشورهای دیگر میآمدند و همه چیز مثل کادر، اسکان، مسابقات با بخش زنان بود. ۴ دوره فائزه هاشمی مسابقاتی را برپا کرد. یک دوره هم مسابقات همبستگی پایتختهای کشورهای اسلامی برگزار شد. یک دوره هم خود فدراسیون تحت عنوان جام همبستگی در مازندران مسابقاتی را برپا کرد. این ۶ دوره مسابقات بین المللی در ایران سبب شد ورزشکاران ما بی نهایت رشد کنند. ژیمناستیک هم در بخش مردان و هم در بخش زنان در اوج بود.
محتشمی واقعا به ژیمناستیک ایران خدمت کرد
بیشتر این اتفاقات خوب مربوط به زمان ریاست محتشمی بود. او واقعا خدمت کرد. کار دیگری که محتشمی کرد این بود که شاخهها را فعال کرد. ژیمناستیک فقط هنری نیست، ریتمیک، ایروبیک، ترامپولین و آکروژیم شاخههای دیگر آن هستند. پسران ما اصلا نمیدانستند ایروبیک چیست. ما به بلغارستان رفتیم، کتاب و مقررات آن را آوردیم ترجمه کردیم و این رشته راهاندازی شد. برای ریتمیک زنان هم به آذربایجان رفتیم. با رییس فدراسیونش صحبت کردیم، مربی آوردیم و اتفاقات قشنگی افتاد. من همیشه از محتشمی به خوبی یاد میکنم. آدم ارزشی، آگاه و روشن بود. پنج یا ۶ شاخه را راه اندازی کرد.
در آن دوره مسابقات ریتمیک برگزار میکردیم و باید میدیدید شیرودی چه قدر شلوغ میشد. این انگیزهای برای پدر و مادرها بود که هزینه میکردند. باید می توانستیم آنها را راضی نگه داریم و حداقل لذت مسابقات فرزندانشان را بچشند. از نظر روحی و روانی ارضا میشدند که فرزندشان را در کانال ورزش فرستادهاند. من تقریبا همه جا بودم. شاید مستقیم نه اما در راهاندازیها با حمایت فدراسیون نقش داشتم. مرا برای مذاکره میفرستادند که همینها ارزش و بها بود که به من میدادند. تمام این اتفاقات قشنگ یکباره سال ۹۶ متوقف شد.
انگار یک نفر با لگد همه چیز را متلاشی کند و آب از آب تکان نخورد. یک نفر هم او را بازخواست نکرد که چرا و به چه دلیل این اتفاقات افتاد. همه سکوت کردند.
درویشزاده فنی بود اما بودجه نداشت
نمیگویم بهترین ولی یکی از بهترین روسای فدراسیون محتشمی بود. درویش زاده هم مرد محترم و فهمیدهای بود که همراه فرامرز سنگینی کارهای خوبی انجام داد اما گاهی در مورد زنان میگفت “بودجه نداریم، اگر مسابقه ندهند چه میشود” اما به صراحت میگویم هیچ وقت از دهان محتشمی این ها را نشنیدم. در جلسات کمیته فنی در مورد زنان هر چه میگفتیم موافقت میکرد اما این وسط یک موضوعی بود. زمان محتمشی احمدی نژاد رییس جمهور و پول بسیار زیاد بود. فدراسیون به دلیل ارتباطات محتشمی بودجه زیادی داشت. او خیلی خوب پول می آورد و خوب هم خرج میکرد. مسابقات هم خوب برگزار میشد. درویش زاده بسیار فنی بود ولی بودجه اولیه را نداشت. گاهی ما مجبور میشدیم اسپانسر بگیریم. من به یاد دارم برای برگزاری مسابقات ریتمیک بودجه نداشتیم. آنقدر ضجه زدیم تا مادر یکی از ژیمناستها ۵۰ میلیون آورد و اسپانسر شد. یکبار هم رییس بیمه اسپانسر شد تا مسابقه را برگزار کردیم. آن زمان عشق، علاقه و صمیمیت بود و ما از این کارها زیاد میکردیم. با همه وجود کار میکردیم. حالا همه دنبال مادیات رفتهاند. یک کار را یاد گرفته و مدرکش را میگیرند تا درآمدی داشته باشند. آنکه وضع بهتری دارد سالنی را اجاره میکند تا ثروتش بیشتر شود. همه چیز تغییر کرده است.
گلهام از مسئولان ورزش تایید نکردن لباس ایروبیک است
یک گله بزرگ از دنیای ورزش دارم. در زمان نایب رییسی به همراه ژاله تقوایی دوبار لباس پیشنهاد دادیم. فروشگاهها را گشتیم، طراح گرفتیم تا بتوانیم برای ایروبیک تاییدیه لباس اسلامی بگیریم. برای ژیمناستیک هنری که نمیشد لباسی طراحی کرد. یکبار در زمان معاونت شهریان و یکبار هم در زمان محمدیان این پیشنهاد را دادیم. هر بار هیاتی نشستند، حتی ما یک ورزشکار بردیم که با آن لباس ایروبیک کند تا تاییدیه بگیریم اما نشد و ما منتظر ماندیم. در ایروبیک ورزشکار سر و ته که نمیشود، تمام حرکات ایستاده و خم و راست است اما تایید نشد. بعد دیدم همه رشتهها تاییدیه گرفتهاند. وقتی لباس دیگر رشته ها را میبینم از خودم میپرسم کجای لباس ما ایراد داشت که تایید نکردند. لباس سنگنوردی که بلوز و شلوار است یا بسکتبال، هندبال را تایید کردند ولی ایروبیک را نه! با خودم می گویم پس ورزشی نیستند، یا شاید مسائل دیگری دارند. برای ژیمناستیک هنری که لباس طراحی نکرده بودیم. من نباید غصه بخورم؟ هنوز هم دلم میسوزد. آنها آب پاکی را روی دستمان ریختند. من با شهریان، محمدیان، فرهادی زاد و طاهریان دوستان دورهای هستم. هنوز با هم دوره داریم اما نشد.
ظهور درگاهی در ژیمناستیک؛ او یک ژیمناست معمولی بود
قرار نبود یک خانم وارد انتخابات فدراسیون شود. البته خیلی چیزها قرار نیست اما میشود. درگاهی از ۱۳ یا ۱۴ سالگی ژیمناست و شاگرد مهین مرادی بود. درگاهی چغر بود ولی ژیمناستیک را دوست داشت. در سالن نصر که برای تاج قدیم بود یک مسابقه برگزار شد که درگاهی هم در وسیله زمینی مسابقه داد. مربیاش خانم خلیلی با افتخار میگفت که او اولین خانم دکتر ژیمناست است. او مسابقه داد و واقعا یک ژیمناست خیلی معمولی بود. بعد از این مسابقه خانم دکتر سراغ تحصیل رفت و ما دیگر او را ندیدیم. چند سالی برای درس رفت ولی از جایی که آدم چغری بود با فدراسیون کانال زد تا به آن وارد شود. البته خیلی هم در بخش زنان محبوب نبود.
درگاهی با افرادی چون دکتر اسدی و رمضانیان پور کانال زد و خود را داخل فدراسیون کرد. ما هم میگفتیم ژیمناست است و پزشک چه بهتر از این. غافل از اینکه همه را پخت و آماده کرد تا موقع انتخابات شود. قبل از انتخابات درگاهی پزشک تیم زنان بود. آنقدر تحصیلات او طولانی شد که حتی دقیق نمیدانم تخصص او چیست. خلاصه ۳ یا ۴ سال قبل از ریاستش به عنوان پزشک تیم فعالیت میکرد و عضو کمیته فنی فدراسیون ژیمناستیک هم بود. نمی دانم چرا فدراسیون یک فرد فنی را برای این پست انتخاب نکرده بود. او زبان خوبی دارد و امکان ندارد کسی از پس او بر آید. من هم یک دور با او بحثم شده بود. تمرینات تیم ملی زنان در استادیوم آزادی بود. او شب ژیمناستها را جمع میکرد و برای آنها فال میگرفت. در حقیقت او خواستههایش را به اشکال مختلف به افراد منتقل میکرد که مثلا برخی از مربیان یا افراد را اینگونه ضایع کند. معجونی برای خودش بود. افراد زیادی هستند که از این مباحث اطلاع دارند.
قبل از نامه اخراج، از فدراسیون رفتم
خلاصه برای انتخابات ثبت نام کرد. قبل از ثبت نام در انتخابات برنامهریزی کرده و در رمضانیانپور اثر خود را گذاشته بود. من روز انتخابات نایب رییس بودم و قاعدتا حق رای داشتم ولی حق رای مرا گرفتند. در میز بالا نشسته بودم اما بدون رای بودم. درگاهی از پلههای سالن فارسی که بالا میآمد او را دیدم، پرسیدم اضطراب داری گفت نه اصلا. بعدها که به آن فکر کردم دیدم خیالش راحت بود. انگار شب قبل به تمام هیاتها گفته بودند که رای برای درگاهی است. وقتی رایگیری تمام شد همه حتی اسبقیان که سرپرست بود شوکه شدند، غیر از کسانی که میدانستند.
به فدراسیون که آمد ما کار خودمان را میکردیم. یک منشی هم داشت که او را از قبل میشناختم و چندین بار با آمدنش به خانهام سیگنالهایی در مورد اخراجها داده بود اما من نگرفته بودم تا اینکه یک روز منیژه پازوکیان با یک دسته گل به فدراسیون آمد و به دفتر درگاهی رفت. آنها در حالی که من داخل اتاقم نبودم به اتاقم رفتند. من که رسیدم درگاهی به من گفت “پروندههایی را که لازم است تحویل منشی دهید”. شصتم خبردار شد که چه خبر است. به اتاقش رفتم و گفتم سنم، موقعیتم، شخصیتم دیگر اجازه نمیدهد اینجا بمانم و خداحافظی کردم. بعد از چند روز هم ۱۷ نفر را به این بهانه که قراردادشان تمام شده اخراج کرد. من هم در لیست بودم که البته جلوتر خودم رفته بودم. البته پازوکیان را هم بیرون کرد. بعد از این ماجراها به رمضانیانپور گفتم بدترین کار را در حق جامعه ژیمناستیک کرده که تنها در جوابم گفت شرمندهاست، اما شرمندگی چه فایده ای دارد.
همه از درگاهی رودست خوردند
هر رییس فدراسیونی با فدراسیونهای جهانی ارتباط دارد و نامه نگاری میکند. تقویم ورزشی را هر سال فدراسیون جهانی میفرستد و فدراسیونها هم اعلام میکنند که میخواهند شرکت کنند یا خیر. درگاهی مدام با فدراسیون جهانی کانال زد، ارتباط را قوی و سفر کرد، برنامهریزی میکرد و خود را به آنها شناساند. ایمیلی که فدراسیون ایران با فدراسیون جهانی در ارتباط بود را خصوصی کرد و همه چیز را خرد خرد در مشت گرفت. در FIG نمیدانند اینجا چه خبر است. فکر میکنند اینجا هم مثل همه کشورها است. در ایران هم همه از درگاهی رو دست خوردند و الان ماندهاند چه کنند. نه فدراسیون جهانی میتواند کاری کند نه وزارت ورزش. صالحی و سجادی گفتند که در توکیو صحبت میکنند اما نشد. بعد دوباره برای مذاکره به سوییس رفتند که بی نتیجه ماند. الان آخرین خبر این است که سلیمانی دبیر درگاهی به فدراسیون برگشته است. میگویند باید برای برگزاری انتخابات باشد چون در فدراسیون جهانی به عنوان دبیر شناخته شده است. البته بعید میدانم دیگر، افراد اتفاقات قبل را تکرار کنند. هرچند که هنوز چند نفری هستند که پای آنها ایستادهاند. دلم میخواهد بدانم چه کسی آنها را حمایت میکند و به کجا وصل هستند که میتازند.
چند سال است که ژیمناستیک زنان تعطیل است
در مورد ژیمناستیک زنان باید بگویم ما سالهای سال است که مطلقا تیم ملی نداریم. یکی از گلههای من به فدراسیون ژیمناستیک همیشه این موضوع بود که زمانی به یک تیم، ملی میگویند که ورزشکار از کشور خارج شود. دلمم میسوخت که این امکان برای زنان ما وجود نداشت. فریاد میزدم که اینها قهرمان کشور هستند نه ملیپوش. اینها با هم فرق میکند. بعضا افرادی فکر میکردند چون من به چند سفر اعزام شدم میخواهم فخر بفروشم اما این نبود. زمان بعد از من هم تیم ملی داشتیم و سفرهایی انجام میشد. خودم به عنوان داور با تیمها اعزام میشدم. مسابقات دوجانبه، مسابقات شوروی و یا میزبانی مسابقات اسلامی را داشتیم. به آنها تیم ملی میگفتند. ولی عملا چند سال است که دیگر نه تیم ملی و نه مسابقاتی در بخش زنان داریم. زمانی مسابقات آموزشگاهی کشور هم در حد قهرمانی کشور برگزار میشد و عظمتی داشت. همه رشتهها مسابقه میدادند و از ۱۸ منطقه تهران ژیمناست میآمد. حالا مسابقات آموزشگاهها با ۶ نفر برگزار میشود. اگر شرایط درست شود باید از اول و از صفر شروع کنیم. پایه ها را راه اندازی کنیم و مربی بسازیم. البته چند تا مربی خوب خانم داریم که در سالنهای خصوصی کار میکنند و اگر اتفاقات مثبتی رخ دهد می توانند آغاز کننده باشند.
فاصله زیادی با ژیمناستیک ۴۰ سال قبل داریم
مطمئنم یک روزی درست میشود اما آن موقع فاصله فاحش و اختلاف زیادی با ۴۰ سال قبل پیش میآید. زمانی که تیم آنچنانی داشتیم، نخبههایی بودند که دیگر شاید تکرار نشوند. اگر وزارت ورزش بخواهد میشود اما به نظر آنقدر درگیر مسایل دیگر است که نمیرسد.مطمئنم به طور قطع به این شکل نخواهد ماند. به هر حال آدمها دیر یا زود میفهمند در اطرافشان چه خبر است. نابودی ژیمناستیک را میبینند. اگر کمی عرق داشتند اجازه نمیدادند که شرایط به اینجا برسد. مشکل هم فقط منافع شخصی است. هیچ کس به فکر مادری که با عشق دست فرزندش را میگیرد و در سرما و گرما او را به کلاس میبرد نیست. به اینها اصلا فکر نمیشود. مطمئنم یک روزی درست میشود اما آن موقع فاصله فاحش و اختلاف زیادی با ۴۰ سال قبل پیش میآید. زمانی که تیم آنچنانی داشتیم، نخبههایی بودند که دیگر شاید تکرار نشوند.
در ژیمناستیک به یک مدیر و مدبر نیاز داریم
واقعا در ژیمناستیک آدم نداریم، افراد زیاداند اما فردی که مدیر و مدبر باشد و محبوبیت داشته باشد نداریم. محبوبیت خیلی مهم است تا بقیه حرفت را قبول کنند. متاسفانه با کمبود آدم مواجهیم. من فکر میکنم ژیمناستیک فردی را میخواهد که مثل محتشمی برش داشته باشد. حبیب نوظهوری جوان و دستش باز است. میتواند پول بیاورد. اگر حمایتش کنند و آدمهای اطرافش را درست انتخاب کند میتواند ژیمناستیک را درست کند. حبیب نیاز مالی ندارد، ۱۰ سالن ورزشی در دست دارد. شاید هم وزارت ورزش یک فرد ورزشی انتخاب کند که او هم باید چهار فرد فنی را دراختیار بگیرد تا اوضاع درست شود. به هر حال اگر وزارت ورزش بخواهد میشود اما به نظر آنقدر درگیر مسائل دیگر است که نمیرسد.
کلام آخر:
میخواهم قبل از اینکه از دنیا بروم ژیمناستیک را دوباره در اوج ببینم. آن روزهای اول که نمی فهمیدم ژیمناستیک چیست در این رشته بودم و به المپیک رفتم اکنون هم که در خانه هستم باز هم دلم می خواهد ژیمناستیک به آن دوران برسد.ممنونم از شما و افرادی مثل شما که یاد ما میکنند. این حرکت از نظر روحی و روانی به ما انرژی مضاعف می دهد. از افرادی که در این مسیر قلم میزنند سپاسگزارم. صمیمانه میگویم میخواهم قبل از اینکه از دنیا بروم ژیمناستیک را دوباره در اوج ببینم. آن روزهای اول که نمیفهمیدم ژیمناستیک چیست در این رشته بودم و به المپیک رفتم اکنون هم که در خانه هستم باز هم دلم می خواهد ژیمناستیک به آن دوران برسد. دوباره ببینم که مسابقات برگزار میشود و خانوادهها فرزندانشان را میآورند. اکنون دلم میگیرد به سالنها بروم. حس می کنم زندانی شدهام. دیگر حتی دلم نمیخواهد به فدراسیون بروم و برخی آدمهارا ببینم. البته این حرف مختص همه نیست مخصوصا افرادی که وجدانا اقرار کردند اشتباه کردهاند.
به نظرم حالا باید آنهایی که لگد به ژیمناستیک زدهاند فقط از ایران بروند. فکر نمیکنم برای ماندن برنامهای هم داشته باشند. شرایط به جایی رسیده که بعید میدانم افراد دیگر پذیرش آنها را داشته باشند. بازنشر از ایسنا
موسسه حقوقی امیدنوید اولین مرجع رسیدگی به مسائل ورزشی در ایران
با مشاوره به ورزشکاران، مربیان و باشگاه ها از حقوق آنان دفاع می نماید
و شما را با اساتید برجسته و تخصصی حوزه حقوق ورزشی آگاه می نماید